پشتِ ديوار


تلخیِ این اعتراف چه سوزاننده است که مردی گشن و خشم‌آگین

در پسِ دیوارهای سنگیِ حماسه‌های پُرطبل‌اش

دردناک و تب‌آلود از پای درآمده است. ــ

بدون متن

مردی که شب‌همه‌شب در سنگ‌های خاره گُل می‌تراشید

و اکنون

پُتکِ گرانش را به سویی افکنده است

تا به دستانِ خویش که از عشق و امید و آینده تهی‌ست فرمان دهد:

بدون متن

«ــ کوتاه کنید این عبث را، که ادامه‌ی آن ملال‌انگیز است

چون بحثی ابلهانه بر سرِ هیچ و پوچ...

کوتاه کنید این سرگذشتِ سمج را که در آن، هر شبی

در مقایسه چون لجنی‌ست که در مردابی ته‌نشین شود!»

بدون متن

بدون متن

من جویده شدم

و ای افسوس که به دندانِ سبعیت‌ها

و هزار افسوس بدان خاطر که رنجِ جویده شدن را به‌گشاده‌رویی تن در دادم

چرا که می‌پنداشتم بدین‌گونه، یارانِ گرسنه را در قحط‌سالی این‌چنین از گوشتِ تنِ خویش طعامی می‌دهم

و بدین رنج سرخوش بوده‌ام

و این سرخوشی فریبی بیش نبود؛

بدون متن

یا فروشدنی بود در گندابِ پاکنهادیِ خویش

یا مجالی به بی‌رحمیِ ناراستان.

و این یاران دشمنانی بیش نبودند

ناراستانی بیش نبودند.

بدون متن

بدون متن

من عمله‌ی مرگِ خود بودم

و ای دریغ که زندگی را دوست می‌داشتم!

بدون متن

آیا تلاشِ من یکسر بر سرِ آن بود

تا ناقوسِ مرگِ خود را پُرصداتر به نوا درآورم؟

بدون متن

من پرواز نکردم

من پَرپَر زدم!

بدون متن

بدون متن

در پسِ دیوارهای سنگیِ حماسه‌های من

همه آفتاب‌ها غروب کرده‌اند.

این سوی دیوار، مردی با پُتکِ بی‌تلاش‌اش تنهاست،

به دست‌های خود می‌نگرد

و دست‌هایش از امید و عشق و آینده تهی‌ست.

بدون متن

این سوی شعر، جهانی خالی، جهانی بی‌جنبش و بی‌جنبده، تا ابدیت گسترده است

گهواره‌ی سکون، از کهکشانی تا کهکشانی دیگر در نوسان است

ظلمت، خالیِ سرد را از عصاره‌ی مرگ می‌آکند

و در پُشتِ حماسه‌های پُرنخوت

مردی تنها

بر جنازه‌ی خود می‌گرید

بدون متن

۵ آذرِ ۱۳۳۴

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم