تاشک


بُن‌بستِ سربه‌زیر

تا ابدیت گسترده است

دیوارِ سنگ

از دسترسِ لمس به دور است.

در میدانی که در آن

خوانچه و تابوت

بی‌معارض می‌گذرد

لبخنده و اشک را

مجالِ تأملی نیست.

بدون متن

بدون متن

خانه‌ها در معبرِ بادِ نااستوار

استوارند،

درخت، در گذرگاهِ بادِ شوخ وقار می‌فروشد.

بدون متن

«ــ درخت، برادرِ من!

اینک

تبردار از کوره‌راهِ پُرسنگ به زیر می‌آید!»

بدون متن

«ــ ای مسافر، همدردِ من!

به سرمنزلِ یقین اگر فرود آمده‌ای

دیگر تو را تا به سرمنزلِ شک

جز پرت‌گاهی ناگزیر

در پیش نیست!»

بدون متن

بدون متن

خانه‌ها در معبرِ بادِ استوار

نااستوارند،

درخت، در معبرِ بادِ جدی

عشوه می‌فروشد...

بدون متن

۱۳۳۸

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم