دادخواست


از همه سو،

از چار جانب،

از آن سو که به‌ظاهر مهِ صبحگاه را مانَد سبک‌خیز و دَم‌دَمی

و حتا از آن سویِ دیگر که هیچ نیست

نه له‌لهِ تشنه‌کامیِ صحرا

نه درخت و نه پرده‌ی وهمی از لعنتِ خدایان، ــ

از چار جانب

راهِ گریز بربسته است.

درازای زمان را

با پاره‌ی زنجیرِ خویش

می‌سنجم

و ثقلِ آفتاب را

با گوی سیاهِ پای‌بند

در دو کفه می‌نهم

و عمر

در این تنگنایِ بی‌حاصل

چه کاهل می‌گذرد!

بدون متن

بدون متن

قاضیِ تقدیر

با من ستمی کرده است.

به داوری

میانِ ما را که خواهد گرفت؟

بدون متن

من همه‌ی خدایان را لعنت کرده‌ام

همچنان که مرا

خدایان.

و در زندانی که از آن امیدِ گریز نیست

بداندیشانه

بی‌گناه بوده‌ام!

بدون متن

۱۳۳۶

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم