در بسته...


دیرگاهی‌ست که دستی بداندیش

دروازه‌ی کوتاهِ خانه‌ی ما را

نکوفته است.

بدون متن

در آیینه و مهتاب و بستر می‌نگریم

در دست‌های یکدیگر می‌نگریم

و دروازه

ترانه‌ی آرامش‌انگیزش را

در سکوتی ممتد

مکرر می‌کند.

بدون متن

بدین‌گونه

زمزمه‌یی ملال‌آور را به سرودی دیگرگونه مبدل یافته‌ایم

بدون متن

بدین‌گونه

در سرزمینِ بیگانه‌یی که در آن

هر نگاه و هر لبخند

زندانی بود،

لبخند و نگاهی آشنا یافته‌ایم

بدون متن

بدین‌گونه

بر خاکِ پوسیده‌یی که ابرِ پَست

بر آن باریده است

پایگاهی پابرجا یافته‌ایم...

بدون متن

بدون متن

آسمان

بالای خانه

بادها را تکرار می‌کند

باغچه از بهاری دیگر آبستن است

و زنبورِ کوچک

گُلِ هر ساله را

در موسمی که باید

دیدار می‌کند.

بدون متن

حیاطِ خانه از عطری هذیانی سرمست است

خرگوشی در علفِ تازه می‌چرد.

و بر سرِ سنگ، حربایی هوشیار

در قلم‌روِ آفتابِ نیم‌جوش

نفس می‌زند.

بدون متن

ابرها و همهمه‌ی دوردستِ شهر

آسمانِ بازیافته را

تکرار می‌کند

همچنان که گنجشک‌ها و

باد و

زمزمه‌ی پُرنیازِ رُستن

که گیاهِ پُرشیرِ بیابانی را

در انتظارِ تابستانی که در راه است

در خوابگاهِ ریشه‌ی سیرابش

بیدار می‌کند.

بدون متن

من در تو نگاه می‌کنم در تو نفس می‌کشم

و زندگی

مرا تکرار می‌کند

به‌سانِ بهار

که آسمان را و علف را.

و پاکیِ آسمان

در رگِ من ادامه می‌یابد.

بدون متن

بدون متن

دیرگاهی‌ست که دستی بداندیش

دروازه‌ی کوتاهِ خانه‌ی ما را نکوفته است...

بدون متن

با آنان بگو که با ما

نیازِ شنیدنِشان نیست.

با آنان بگو که با تو

مرا پروای دوزخِ دیدارِ ایشان نیست

تا پرنده‌ی سنگین‌بالِ جادویی را که نغمه‌پردازِ شبانگاه و بامدادِ ایشان است

بر شاخسارِ تازه‌روی خانه‌ی ما مگذاری.

بدون متن

در آیینه و مهتاب و بستر بنگریم

در دست‌های یک‌دیگر بنگریم،

تا دَر، ترانه‌ی آرامش‌انگیزش را

در سرودی جاویدان

مکرر کند.

بدون متن

تا نگاهِ ما

نه در سکوتی پُردرد، نه در فریادی ممتد

که در بهاری پُرجویبار و پُرآفتاب

به ابدیت پیوندد...

بدون متن

فروردین ۱۳۳۶

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم