با همسفر
سرکش و سرسبز و پیچنده
گیاهی
دیوارِ کهنهی باغ را فروپوشیده است.
بدون متن
از این سو دیوار دیگر به جز جرزی از بهار نیست،
که جراحاتِ آجرها را مرهم سبزِ برگ شفا بخشیده است.
بدون متن
و از آن سوی دیگر
گیاهِ پیچنده
چون خیزابی لبپرزنان سایبانی بر پیگاهِ دیوار افکنده است!
رطوبتِ ویرانکننده، از تبِ پُرحرارتِ رویشِ گیاه، جرزها را رها میکند
و دیوار، در حرارتی کیفناک بر بنیادِ خویش استوارتر میگردد
و عابری رنجور در سایهفرشِ آن سوی باغ
از خستگیِ راهِ بیمنظر و بیگیاه
میآساید...
به همه آن کسان که به عشقی تن در نمیدهند چرا که ایمانِ خود را از دست دادهاند!ــ:
در تنِ من گیاهی خزنده هست
که مرا فتح میکند
و من اکنون جز تصویری از او نیستم!
بدون متن
من جزیی از تواَم ای طبیعتِ بیدریغی که دیگر نه زمان و نه مرگ، هیچ یک عطشِ مرا از سرچشمهی وجود و خیالت بینیاز نمیکند!
بدون متن
□
بدون متن
من چینهام من پیچکم من آمیزهی چینه و پیچکم
تو چینهای تو پیچکای تو آمیزهی مادر و کودکی.
بدون متن
ای دستانِ بیغبارِ پُرپرهیزی که مرا به هنگامِ نوازشهای مادرانه از جفتِ آگاهی به وجودِ دشمنان و سیاهدلان غرقهی اندوه میکنید! مرا به ایمانِ دورانِ جنینیِ خویش بازگردانید تا دیگرباره با کلماتی که کنون جز از فریب و بدی سخن نمیگوید، سرودِ نیکی و راستی بشنوم.
بدون متن
ای همسفر که رازِ قدرتهای بیکرانِ تو بر من پوشیده است! ــ مرا به شهرِ سپیدهدم، به واحهی پاکی و راستی بازگردان! مرا به دورانِ ناآگاهیِ خویش بازگردان تا علفها به جانبِ من برویند
تا من بهسانِ کندو با نیشِ شیرینِ هزاران زنبورِ خُرد از عسلِ مقدس آکنده شوم،
تا چون زنی نوبار
با وحشتی کیفناک
نخستین جنبشهای جنین را به انتظارِ هیجانانگیزِ تولدِ نوزادی دلبند مبدل کنم که من او را بازیافتگی خواهم نامید. همبسترِ ظلمانیترین شبهای از دستدادگی! ــ من او را یازیافتگی نام خواهم نهاد.
بدون متن
۱۳۳۸
بدون متن
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم