مرثیه


نیمروز...

نیمروز...

بدون متن

بی‌آن‌که آفتاب را در نصف‌النهارِ خوف‌انگیزش بازببینیم،

در پسِ ابرهای کج، نقاب‌های گول و پرده‌های هزاران‌ریشگیِ باران آیا

زمان از نیم‌وزِ موعود گذشته است

و شبِ جاودانه دیگر، چندان دور نیست؟

و ستارگان، در انتظارِ فرمانِ آخرین به سردی می‌گرایند

تا شبِ جاودانه را غروری به کمال بخشایند؟

بدون متن

بدون متن

نیشخندها لبانِ تازه‌تری می‌جویند

و چندان‌که از جُستجوی بی‌حاصل بازمی‌مانند

به لبانِ ما بازمی‌آیند.

بدون متن

بدون متن

از راه‌های پُرغبار، مسافرانِ خسته فرامی‌رسند...

بدون متن

«ــ شست‌وشوی پاهای آبلگونِ شما را آبِ عطرآلوده فراهم کرده‌ایم

ای مردانِ خسته

به خانه‌های ما فرود آیید!»

بدون متن

«ــ در بستری حقیر، امیدی به جهان آمده است.

ای باکرگانِ اورشلیم! راهِ بیت‌اللحم کجاست؟»

بدون متن

و زائرانِ خسته، سرودگویان از دروازه‌ی بیت‌اللحم می‌گذرند و در جُل‌جُتای چشم‌به‌راه، جوانه‌ای کاج، در انتظارِ آن‌که به هیأتِ صلیبی درآید، در خاموشیِ شتاب آلوده‌ی خویش، به جانبِ آسمانِ تهی قد می‌کشد.

بدون متن

بدون متن

نیمروز...

نیمروز...

بدون متن

«ــ در پسِ ابر و نقاب و پرده، آیا

زمان از نیمروز گذشته است؟

و شبِ جاودانه آیا

دیگر چندان دور نیست؟»

بدون متن

و زمینی که به سردی می‌گراید، دیگر سخنی ندارد.

آنجا که جنگ‌آورانِ کهن گریستند

گریه پاسخی به خاموشیِ ابدی بود.

بدون متن

بدون متن

عیسا بر صلیبی بیهوده مرده است.

حنجره‌های تهی، سرودی دیگرگونه می‌خوانند، گویی خداوندِ بیمار درگذشته است.

هان! عزای جاودانه آیا از چه هنگام آغاز گشته است؟

بدون متن

بدون متن

رگبارهای اشک، شوره‌زارِ ابدی را باور نمی‌کند.

رگبارِ اشک، شوره‌زارِ ابدی را بارور نمی‌کند

رگبارهای اشک، بی‌حاصل است

و کاجِ سرفرازِ صلیب چنان پُربار است

که مریمِ سوگوار

عیسای مصلوبش را بازنمی‌شناسد.

بدون متن

در انتهای آسمانِ خالی، دیواری عظیم فروریخته است

و فریادِ سرگردانِ تو

دیگر به سوی تو بازنخواهد گشت...

بدون متن

۱۳۳۸

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم