رهگذران


سر در زیر از شاهراهِ متروک پیش می‌آمدند

و تپه‌های گُل‌پوشِ بهاری

در نظرگاهِ ایشان انتظاری بیهوده می‌بُرد.

بدون متن

به‌کُندی از برابرِ من گذشتند بی‌آنکه به من درنگرند

و من ایشان را بازشناختم

چرا که از جانبِ پدرانِشان پیغامی با من بود.

بدون متن

در رهگذرِ شراب‌آلوده دعایی می‌خواندند

و در مهتابی‌های پُرخاطره

چشمانِ پُرخنده‌ی دختران

یک دَم به‌نظاره،

از بسترهای آشفته به جانبِ ایشان می‌گرایید

بدون متن

بدون متن

و دیدم که امید به درگاهِ ناباور بسته بودند

و از پسِ ایشان

جاده‌ی خالی

خسته بود.

بدون متن

بدون متن

می‌دانستم که دیگرباره از این راه

باز

نمی‌آیند.

می‌دانستم که دیگرباره از این راه بازنمی‌آیند، چرا که منزلگَهِ مقصودِ ایشان سرابی لغزنده بود.

می‌دانستم.

بدون متن

با ایشان گفتم که:

بدون متن

«ــ هم دراین جای خواهم ایستاد

و چندان که فرزندانِ شما بگذرند

پیغامِ شما خواهم گزاشت.»

بدون متن

اولِ اردیبهشتِ ۱۳۴۰

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم