آغاز


بی‌گاهان

به غربت

به زمانی که خود درنرسیده بود ــ

بدون متن

چنین زاده شدم در بیشه‌ی جانوران و سنگ،

و قلب‌ام

در خلأ

تپیدن آغاز کرد.

بدون متن

بدون متن

گهواره‌ی تکرار را ترک گفتم

در سرزمینی بی‌پرنده و بی‌بهار.

بدون متن

نخستین سفرم بازآمدن بود از چشم‌اندازهای امیدفرسای ماسه و خار،

بی‌آنکه با نخستین قدم‌های ناآزموده‌ی نوپاییِ خویش به راهی دور رفته باشم.

بدون متن

نخستین سفرم

بازآمدن بود.

بدون متن

بدون متن

دوردست

امیدی نمی‌آموخت.

لرزان

بر پاهای نو راه

رو در افقِ سوزان ایستادم.

دریافتم که بشارتی نیست

چرا که سرابی در میانه بود.

بدون متن

بدون متن

دوردست امیدی نمی‌آموخت.

دانستم که بشارتی نیست:

این بی‌کرانه

زندانی چندان عظیم بود

که روح

از شرمِ ناتوانی

در اشک

پنهان می‌شد.

بدون متن

فروردینِ ۱۳۴۰

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم