هملت


بودن

یا نبودن...

بدون متن

بحث در این نیست

وسوسه این است.

بدون متن

بدون متن

شرابِ زهرآلوده به جام و

شمشیرِ به‌زهر آب‌دیده

در کفِ دشمن. ــ

همه چیزی

از پیش

روشن است و حساب‌شده

و پرده

در لحظه‌ی معلوم

فرو خواهد افتاد.

بدون متن

پدرم مگر به باغِ جتسمانی خفته بود

که نقشِ من میراثِ اعتمادِ فریب‌کارِ اوست

و بسترِ فریبِ او

کامگاهِ عمویم!

[من این همه را

به‌ناگهان دریافتم،

با نیم‌نگاهی

از سرِ اتفاق

به نظّارگانِ تماشا]

بدون متن

اگر اعتماد

چون شیطانی دیگر

این هابیلِ دیگر را

به جتسمانی دیگر

به بی‌خبری لالا نگفته بود، ــ

خدا را

خدا را!

بدون متن

بدون متن

چه فریبی اما،

چه فریبی!

که آن که از پسِ پرده‌ی نیمرنگِ ظلمت به تماشا نشسته

از تمامی‌ِ فاجعه

آگاه است

و غمنامه‌ی مرا

پیشاپیش

حرف به حرف

بازمی‌شناسد.

بدون متن

بدون متن

در پسِ پرده‌ی نیمرنگِ تاریکی

چشم‌ها

نظاره‌ی دردِ مرا

سکه‌ها از سیم و زر پرداخته‌اند

تا از طرحِ آزادِ گریستن

در اختلالِ صدا و تنفسِ آن کس

که متظاهرانه

در حقیقت به‌تردید می‌نگرد

لذتی به کف آرند.

بدون متن

از اینان مدد از چه خواهم، که سرانجام

مرا و عموی مرا

به تساوی

در برابرِ خویش به کُرنش می‌خوانند،

هرچند رنجِ من ایشان را ندا درداده باشد که دیگر

کلادیوس

نه نامِ عمّ

که مفهومی‌ست عام.

بدون متن

و پرده...

در لحظه‌ی محتوم...

بدون متن

بدون متن

با این همه

از آن زمان که حقیقت

چون روحِ سرگردانِ بی‌آرامی بر من آشکاره شد

و گندِ جهان

چون دودِ مشعلی در صحنه‌های دروغین

منخرینِ مرا آزرد،

بحثی نه

که وسوسه‌یی‌ست این:

بدون متن

بودن

یا

نبودن.

بدون متن

۱۳۴۸

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم