سرود برای مردِ روشن که به سایه رفت
قناعتوار
تکیده بود
باریک و بلند
چون پیامی دشوار
که در لغتی
بدون متن
با چشمانی
از سوآل و
عسل
و رُخساری برتافته
از حقیقت و
باد.
بدون متن
مردی با گردشِ آب
مردی مختصر
که خلاصهی خود بود.
بدون متن
خرخاکیها در جنازهات به سوءِظن مینگرند.
بدون متن
□
بدون متن
پیش از آن که خشمِ صاعقه خاکسترش کند
تسمه از گُردهی گاوِ توفان کشیده بود.
بدون متن
آزمونِ ایمانهای کهن را
بر قفلِ معجرهای عتیق
دندان فرسوده بود.
بدون متن
بر پرتافتادهترینِ راهها
پوزار کشیده بود
رهگذری نامنتظر
که هر بیشه و هر پُل آوازش را میشناخت.
بدون متن
□
بدون متن
جادهها با خاطرهی قدمهای تو بیدار میمانند
که روز را پیشباز میرفتی،
هرچند
سپیده
تو را
از آن پیشتر دمید
که خروسان
بانگِ سحر کنند.
بدون متن
□
بدون متن
مرغی در بالهایش شکفت
زنی در پستانهایش
باغی در درختش.
بدون متن
ما در عتابِ تو میشکوفیم
در شتابت
ما در کتابِ تو میشکوفیم
در دفاع از لبخندِ تو
که یقین است و باور است.
بدون متن
دریا به جُرعهیی که تو از چاه خوردهای حسادت میکند.
بدون متن
تهران ۱۳۴۸
بدون متن
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم