سرودِ ابراهیم در آتش


در اعدامِ مهدی رضایی در میدانِ تیرِ چیتگر

در آوارِ خونینِ گرگ‌ومیش

دیگرگونه مردی آنک،

که خاک را سبز می‌خواست

و عشق را شایسته‌ی زیباترینِ زنان

که این‌اش

به نظر

هدیّتی نه چنان کم‌بها بود

که خاک و سنگ را بشاید.

بدون متن

چه مردی! چه مردی!

که می‌گفت

قلب را شایسته‌تر آن

که به هفت شمشیرِ عشق

در خون نشیند

و گلو را بایسته‌تر آن

که زیباترینِ نام‌ها را

بگوید.

و شیرآهن‌کوه مردی از اینگونه عاشق

میدانِ خونینِ سرنوشت

به پاشنه‌ی آشیل

درنوشت.ــ

رویینه‌تنی

که رازِ مرگش

اندوهِ عشق و

غمِ تنهایی بود.

بدون متن

بدون متن

«ــ آه، اسفندیارِ مغموم!

تو را آن به که چشم

فروپوشیده باشی!»

بدون متن

بدون متن

«ــ آیا نه

یکی نه

بسنده بود

که سرنوشتِ مرا بسازد؟

بدون متن

من

تنها فریاد زدم

نه!

بدون متن

من از

فرورفتن

تن زدم.

بدون متن

صدایی بودم من

ــ شکلی میانِ اشکال ــ،

و معنایی یافتم.

بدون متن

من بودم

و شدم،

نه زانگونه که غنچه‌یی

گُلی

یا ریشه‌یی

که جوانه‌یی

یا یکی دانه

که جنگلی ــ

راست بدانگونه

که عامی‌مردی

شهیدی؛

تا آسمان بر او نماز بَرَد.

بدون متن

بدون متن

من بی‌نوا بند‌گکی سربراه

نبودم

و راهِ بهشتِ مینوی من

بُز روِ طوع و خاکساری

نبود:

مرا دیگرگونه خدایی می‌بایست

شایسته‌ی آفرینه‌یی

که نواله‌ی ناگزیر را

گردن

کج نمی‌کند.

بدون متن

و خدایی

دیگرگونه

آفریدم».

بدون متن

بدون متن

دریغا شیرآهن‌کوه مردا

که تو بودی،

و کوهوار

پیش از آن که به خاک افتی

نستوه و استوار

مُرده بودی.

بدون متن

اما نه خدا و نه شیطان ــ

سرنوشتِ تو را

بُتی رقم زد

که دیگران

می‌پرستیدند.

بُتی که

دیگران‌اش

می‌پرستیدند.

بدون متن

۱۳۵۲

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم