غریبانه


دیری‌ست تا سوزِ غریبِ مهاجم

پا سست کرده است،

و اکنون

یالِ بلند یابویی تنها

که در خلنگزارِ تیره

به فریادِ مرغی تنها

گوش می‌جُنباند

جز از نسیمِ مهربانِ ولایت

آشفته نمی‌شود.

بدون متن

من این را می‌دانم، برادران!

من این را می‌بینم

هر چند

میانِ من و خلنگزارانِ خاموش

اکنون

بناهای آسمان‌سای است و

درّه‌های غریو

که گیاه و پرنده

در آن

رویش و پروازِ حسرت است.

بدون متن

بدون متن

بر آسمان

اما

سرودی بلند می‌گذرد

با دنباله‌ی طنین‌اش، برادران!

من این‌جا پا سفت کرده‌ام که همین را بگویم

اگر چند

دور از آن جای که می‌باید باشم

زندانیِ سرکشِ جانِ خویشم و

بی من

آفتاب

بر شالیزارانِ دره‌ی زیراب

غریب و دلشکسته می‌گذرد.

بدون متن

بدون متن

بر آسمان سرودی بلند می‌گذرد

با دنباله‌ی طنین‌اش، برادران!

من این‌جا مانده‌ام از اصلِ خود به دور

که همین را بگویم؛

و بدین رسالت

دیری‌ست

تا مرگ را

فریفته‌ام.

بدون متن

بر آسمان

سرودی بلند می‌گذرد.

بدون متن

۳۱ شهریورِ ۱۳۵۱

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم