از منظر


به نیلوفر پاشایی، از عموی خسته‌اش

بدون متن

در دلِ مِه

لنگان

زارعی شکسته می‌گذرد

پادرپای سگی

گامی گاه در پس و

گاه گامی در پیش.

بدون متن

وضوح و مِه

در مرزِ ویرانی

در جدالند،

با تو در این لکّه‌ی قانعِ آفتاب امّا

مرا

پروای زمان نیست.

بدون متن

خسته

با کولباری از یاد امّا،

بی‌گوشه‌ی بامی بر سر

دیگربار.

اما اکنون بر چارراهِ زمان ایستاده‌ایم

و آنجا که بادها را اندیشه‌ی فریبی در سر نیست

به راهی که هر خروسِ بادنمات اشارت می‌دهد

باور کن!

بدون متن

کوچه‌ی ما تنگ نیست

شادمانه باش!

و شاهراهِ ما

از منظرِ تمامی آزادی‌ها می‌گذرد!

بدون متن

دیِ ۱۳۵۵

رم

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم