هجرانی


چه هنگام می‌زیسته‌ام؟

کدام مجموعه‌ی پیوسته‌ی روزها و شبان را

من ــ

اگر این آفتاب

هم آن مشعلِ کال است

بی‌شبنم و بی‌شفق

که نخستین سحرگاهِ جهان را آزموده است.

بدون متن

چه هنگام می‌زیسته‌ام،

کدام بالیدن و کاستن را

من

که آسمانِ خودم

چترِ سرم نیست؟ ــ

بدون متن

آسمانی از فیروزه نیشابور

با رگه‌های سبزِ شاخساران،

همچون فریادِ واژگونِ جنگلی

در دریاچه‌یی،

آزاد و رَها

همچون آینه‌یی

که تکثیرت می‌کند.

بدون متن

بدون متن

بگذار

آفتابِ من

پیرهنم باشد

و آسمانِ من

آن کهنه‌کرباسِ بی‌رنگ.

بدون متن

بگذار

بر زمینِ خود بایستم

بر خاکی از بُراده‌ی‌ الماس و رعشه‌ی‌ درد.

بدون متن

بگذار سرزمینم را

زیرِ پای خود احساس کنم

و صدای رویشِ خود را بشنوم:

رُپ‌رُپه‌ی طبل‌های خون را

در چیتگر

و نعره‌ی ببرهای عاشق را

در دیلمان.

بدون متن

وگرنه چه هنگام می‌زیسته‌ام؟

کدام مجموعه‌ی پیوسته‌ی روزها و شبان را من؟

بدون متن

۱۵ اسفندِ ۱۳۵۶

پرینستون

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم