هجرانی


شبِ ایرانشهر

بدون متن

جهان را بنگر سراسر

که به رختِ رخوتِ خوابِ خرابِ خود

از خویش بیگانه است.

و ما را بنگر

بیدار

که هُشیوارانِ غمِ خویشیم.

خشم‌آگین و پرخاشگر

از اندوهِ تلخِ خویش پاسداری می‌کنیم،

نگهبانِ عبوسِ رنجِ خویشیم

تا از قابِ سیاهِ وظیفه‌یی که بر گِردِ آن کشیده‌ایم

خطا نکند.

بدون متن

و جهان را بنگر

جهان را

در رخوتِ معصومانه‌ی خوابش

که از خویش چه بیگانه است!

بدون متن

بدون متن

ماه می‌گذرد

در انتهای مدارِ سردش.

ما مانده‌ایم و

روز

نمی‌آید.

بدون متن

۲۳ آذرِ ۱۳۵۷

لندن

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم