هجرانی


سینِ هفتم

سیبِ سُرخی‌ست،

حسرتا

که مرا

نصیب

ازاین سُفره‌ی سُنّت

سروری نیست.

بدون متن

شرابی مردافکن در جامِ هواست،

شگفتا

که مرا

بدین مستی

شوری نیست.

بدون متن

سبوی سبزه‌پوش

در قابِ پنجره ــ

آه

چنان دورم

که گویی جز نقشِ بی‌جانی نیست.

و کلامی مهربان

در نخستین دیدارِ بامدادی ــ

فغان

که در پسِ پاسخ و لبخند

دلِ خندانی نیست.

بدون متن

بهاری دیگر آمده است

آری

اما برای آن زمستان‌ها که گذشت

نامی نیست

نامی نیست.

بدون متن

اسفندِ ۱۳۵۷

لندن

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم