کجا بود آن جهان...


کجا بود آن جهان

که کنون به خاطره‌ام راه بربسته است؟ ــ:

آتشبازیِ بی‌دریغِ شادی و سرشاری

در نُه‌توهای بی‌روزنِ آن فقرِ صادق.

قصری از آن دست پُرنگار و به‌آیین

که تنها

سر پناهکی بود و

بوریایی و

بس.

بدون متن

کجا شد آن تنعمِ بی‌اسباب و خواسته؟

بدون متن

کی گذشت و کجا

آن وقعه‌ی ناباور

که نان‌پاره‌ی ما بردگانِ گردنکش را

نان‌خورشی نبود

چرا که لئامتِ هر وعده‌ی گَمِج

بی‌نیازیِ هفته‌یی بود

که گاه به ماهی می‌کشید و

گاه

دزدانه

از مرزهای خاطره

می‌گریخت،

و ما را

حضورِ ما

کفایت بود؟

بدون متن

دودی که از اجاقِ کلبه بر نمی‌آمد

نه نشانه‌ی خاموشی‌ِ دیگدان

که تاراندنِ شورچشمان را

کَلَکی بود

پنداری.

بدون متن

تن از سرمستیِ جان تغذیه می‌کرد

چنان که پروانه از طراوتِ گُل.

و ما دو

دست در انبانِ جادوییِ شاه‌سلیمان

بی‌تاب‌ترینِ گرسنگان را

در خوانچه‌های رنگین‌کمان

ضیافت می‌کردیم.

بدون متن

بدون متن

هنوز آسمان از انعکاسِ هلهله‌ی ستایشِ ما

(که بی‌ادعاتر کسانیم)

سنگین است.

بدون متن

این آتشبازیِ بی‌دریغ

چراغانِ حُرمتِ کیست؟

بدون متن

لیکن خدای را

با من بگوی کجا شد آن قصرِ پُرنگارِ به‌آیین

که کنون

مرا

زندانِ زنده‌بیزاری‌ست

و هر صبح و شامم

در ویرانه‌هایش

به رگبارِ نفرت می‌بندند.

بدون متن

بدون متن

کجایی تو؟

که‌ام من؟

و جغرافیای ما

کجاست؟

بدون متن

۲۵ بهمنِ ۱۳۶۴

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم