ای کاش آب بودم...


به مفتون امینی

وسواسِ مهربانِ شعر

بدون متن

ای کاش آب بودم

گر می‌شد آن باشی که خود می‌خواهی. ــ

آدمی بودن

حسرتا!

مشکلی‌ست در مرزِ ناممکن. نمی‌بینی؟

بدون متن

ای کاش آب بودم ــ به خود می‌گویم ــ

نهالی نازک به درختی گَشن رساندن را

(ــ تا به زخمِ تبر بر خاک‌اش افکنند

در آتش سوختن را؟)

یا نشای سستِ کاجی را سرسبزی‌ جاودانه بخشیدن

(ــ از آن پیش‌تر که صلیبی‌ش آلوده کنند

به لخته‌لخته‌ی خونی بی‌حاصل؟)

یا به سیراب کردنِ لب‌تشنه‌یی

رضایتِ خاطری احساس کردن

(ــ حتا اگرش به زانو نشانده‌اند

در میدانی جوشان از آفتاب و عربده

تا به شمشیری گردنش بزنند؟

حیرت‌ات را بر نمی‌انگیزد

قابیلِ برادرِ خود شدن

یا جلادِ دیگراندیشان؟

یا درختی بالیده‌نابالیده را

حتا

هیمه‌یی انگاشتن بی‌جان؟)

بدون متن

بدون متن

می‌دانم می‌دانم می‌دانم

با اینهمه کاش ای‌کاش آب می‌بودم

گر توانستمی آن باشم که دلخواهِ من است.

بدون متن

آه

کاش هنوز

به بی‌خبری

قطره‌یی بودم پاک

از نَم‌باری

به کوهپایه‌یی

نه در این اقیانوسِ کشاکشِ بی‌داد

سرگشته‌موجِ بی‌مایه‌یی.

بدون متن

۳۰ شهریورِ ۱۳۶۸

خانه‌ی دهکده

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم