حکایت


مطرب درآمد

با چکاوکِ سرزنده‌یی بر دسته‌ی سازش.

مهمانانِ سرخوشی

به پایکوبی برخاستند.

از چشمِ ینگه‌ی مغموم

آنگاه

یادِ سوزانِ عشقی ممنوع را

قطره‌یی

به زیر غلتید.

بدون متن

بدون متن

عروس را

بازوی آز با خود برد.

سرخوشانِ خسته پراکندند.

مطرب بازگشت

با ساز و

آخرین زخمه‌ها در سرش

شاباشِ کلان در کلاهش.

بدون متن

تالارِ آشوب تهی ماند

با سفره‌ی چیل و

کرسی‌ باژگون و

سکّوبِ خاموشِ نوازندگان

و چکاوکی مُرده

بر فرشِ سردِ آجُرش.

بدون متن

۶ فروردینِ ۱۳۶۴

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم