خلاصهی احوال
چیزی به جا نماند
حتا
که نفرینی
بدرقهی راهم کند.
بدون متن
با اذانِ بیهنگامِ پدر
به جهان آمدم
در دستانِ ماماچهپلیدک
که قضا را
وضو ساخته بود.
بدون متن
هوا را مصرف کردم
اقیانوس را مصرف کردم
سیاره را مصرف کردم
خدا را مصرف کردم
و لعنت شدن را، بر جای،
چیزی به جای بِنَماندم.
بدون متن
۴ آبانِ ۱۳۷۱
بدون متن
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم