آشتی


«ــ اقیانوس است آن:

ژرفا و بی‌کرانگی،

پرواز و گردابه و خیزاب

بی آنکه بداند.

بدون متن

کوه است این:

شُکوهِ پادرجایی،

فراز و فرود و گردنکشی

بی اینکه بداند.

بدون متن

مرا اما

انسان آفریده‌ای:

ذره‌ی بی شکوهی

گدای پَشم و پِشکِ جانوران،

تا تو را به خواری تسبیح گوید

از وحشتِ قهرت بر خود بلرزد

بیگانه از خود چنگ در تو زند

تا تو

کُل باشی.

بدون متن

مرا انسان آفریده‌ای:

شرمسارِ هر لغزشِ ناگزیرِ تنش

سرگردانِ عرصاتِ دوزخ و سرنگونِ چاهسارهای عَفِن:

یا خشنودِ گردن نهادن به غلامی‌ تو

سرگردانِ باغی بی‌صفا با گل‌های کاغذین.

بدون متن

فانی‌ام آفریده‌ای

پس هرگزت دوستی نخواهد بود که پیمان به آخر برد.

بدون متن

بر خود مبال که اشرفِ آفرینگانِ تواَم من:

با من

خدایی را

شکوهی مقدّر نیست.»

بدون متن

بدون متن

«ــ نقشِ غلط مخوان

هان!

اقیانوس نیستی تو

جلوه‌ی سیالِ ظلماتِ درون.

کوه نیستی

خشکینه‌ی بی‌انعطافیِ محض.

انسانی تو

سرمستِ خُمبِ فرزانگی‌یی

که هنوز از آن قطره‌یی بیش درنکشیده

از مُعماهای َ سیاه سر برآورده

هستی

معنای خود را با تو محک می‌زند.

بدون متن

از دوزخ و بهشت و فرش و عرش برمی‌گذری

و دایره‌ی حضورت

جهان را

در آغوش می‌گیرد.

بدون متن

نامِ تواَم من

به یاوه معنایم مکن!»

بدون متن

فروردینِ ۱۳۶۴

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم