سرودِ ششم


شگفتا

که نبودیم

عشقِ ما

در ما

حضورِمان داد.

پیوندیم اکنون

آشنا

چون خنده با لب و اشک با چشم

بدون متن

واقعه‌ی نخستین دمِ ماضی.

بدون متن

بدون متن

غریویم و غوغا

اکنون،

نه کلامی به مثابهِ مصداقی

که صوتی به نشانه‌ی رازی.

بدون متن

بدون متن

هزار معبد به یکی شهر...

بدون متن

بشنو:

گو یکی باشد معبد به همه دهر

تا من آنجا برم نماز

که تو باشی.

بدون متن

چندان دخیل مبند که بخشکانی‌ام از شرمِ ناتوانی‌ خویش:

درختِ معجزه نیستم

تنها یکی درختم

نوجی در آبکندی،

و جز اینم هنری نیست

که آشیانِ تو باشم،

تختت و

تابوتت.

بدون متن

بدون متن

یادگاریم و خاطره اکنون. ــ

بدون متن

دو پرنده

یادمانِ پروازی

و گلویی خاموش

یادمانِ آوازی.

بدون متن

۹ فروردینِ ۱۳۷۲

بدون متن

© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم