نخستين از غلظهی پنيرک...
نخستین
از غلظهی پنیرک و مامازی سر برآورد.
بدون متن
(نخستین خورشید...
بیخبر...)
بدون متن
و دومین
از جیفهزارِ مداهنت سر برکرد.
بدون متن
(دیگر روز...
از جیفهزارِ مداهنت...
خورشیدِ روزِ دیگر...)
بدون متن
سومین
اندوهِ انتظار را بود از اندوهِ انتظار بیخبر.
بدون متن
و چارمین
حیرتِ بیحاصلی را بود
از حیرتِ بیحاصلی
بهره سوتهتر.
بدون متن
پنجمین
آهِ سیاهی را مانستی
یکی آهِ سیاه را.
بدون متن
آنگاه
خورشیدِ ششم
ملالِ مکرر شد:
آونگِ یکی ماهِ ناتمام
به بدل چینیِ کاسهی آسمانی شکسته درآویخته.
بدون متن
و آنگاه
خورشیدِ هفتمین در اشکی بیقرار غوطه خورد:
اشکی بیقرار،
بدری سیاقلم
جویدهجویده ریختهواریخته.
بدون متن
□
بدون متن
و بیهوده
ما
هنوز
انتظاری بیتاب میبردیم:
بدون متن
ما
هنوز
هشتمین خورشید را چشم همیداشتیم:
(شاید را و مگر را
بر دروازهی طلوع) ــ
که خورشیدِ نخستین
هم به تکرار سر برآورد
تا عرصه کند
آسمانِ پیرزاد را
به بازیبازی
در غلظهی بوناکِ پنیرک و مامازی.
بدون متن
۲۴ فروردینِ ۱۳۷۸
بدون متن
© www.shamlou.org سایت رسمی احمد شاملو
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم