رویا


باز من ماندم و خلوتی سرد

خاطراتی ز بگذشته ای دور

یاد عشقی که با حسرت و درد

رفت و خاموش شد در دل گور

بدون متن

بدون متن

روی ویرانه های امیدم

دست افسونگری شمعی افروخت

مرده ای چشم پر آتشش را

از دل گور بر چشم من دوخت

بدون متن

بدون متن

ناله کردم که ای وای ، این اوست

در دلم از نگاهش ، هراسی

خنده ای بر لبانش گذر کرد

کای هوسران ، مرا می شناسی

بدون متن

بدون متن

قلبم از فرط اندوه لرزید

وای بر من ، که دیوانه بودم

وای بر من ، که من کشتم او را

وه که با او چه بیگانه بودم

بدون متن

بدون متن

او به من دل سپرد و به جز رنج

کی شد از عشق من حاصل او

با غروری که چشم مرا بست

پا نهادم به روی دل او

بدون متن

بدون متن

من به او رنج و اندوه دادم

من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من ، خدایا ، خدایا

من به آغوش گورش کشاندم

بدون متن

بدون متن

در سکوت لبم ناله پیچید

شعلهٔ شمع مستانه لرزید

چشم من از دل تیرگیها

قطره اشکی در آن چشمها دید

بدون متن

بدون متن

همچو طفلی پشیمان دویدم

تا که در پایش افتم به خواری

تا بگویم که دیوانه بودم

می توانی به من رحمت آری

بدون متن

بدون متن

دامنم شمع را سرنگون کرد

چشم ها در سیاهی فرو رفت

ناله کردم مرو ، صبر کن ، صبر

لیکن او رفت ، بی گفتگو رفت

بدون متن

بدون متن

وای برمن ، که دیوانه بودم

من به خاک سیاهش نشاندم

وای بر من ، که من کشتم او را

من به آغوش گورش کشاندم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم