خسته


از بیم و امید عشق رنجورم

آرامش جاودانه می خواهم

بر حسرت دل دگر نیفزایم

آسایش بیکرانه می خواهم

بدون متن

بدون متن

پا بر سر دل نهاده می گویم

بگذشتن از آن ستیزه جو خوشتر

یک بوسه ز جام زهر بگرفتن

از بوسهٔ آتشین او خوشتر

بدون متن

بدون متن

پنداشت اگر شبی به سرمستی

در بستر عشق او سحر کردم

شبهای دگر که رفته از عمرم

در دامن دیگران به سر کردم

بدون متن

بدون متن

دیگر نکنم ز روی نادانی

قربانی عشق او غرورم را

شاید که چو بگذرم از او یابم

آن گمشده شادی و سرورم را

بدون متن

بدون متن

آن کس که مرا نشاط و مستی داد

آن کس که مرا امید و شادی بود

هر جا که نشست بی تأمل گفت

( او یک زن ساده لوح عادی بود )

بدون متن

بدون متن

می سوزم از این دو رویی و نیرنگ

یکرنگی کودکانه می خواهم

ای مرگ از آن لبان خاموشت

یک بوسهٔ جاودانه می خواهم

بدون متن

بدون متن

رو ، پیش زنی ببر غرورت را

کو عشق ترا به هیچ نشمارد

آن پیکر داغ و دردمندت را

با مهر به روی سینه نفشارد

بدون متن

بدون متن

عشقی که ترا نثار ره کردم

در سینهٔ دیگری نخواهی یافت

زان بوسه که بر لبانت افشاندم

سوزنده تر آذری نخواهی یافت

بدون متن

بدون متن

در جستجوی تو و نگاه تو

دیگر ندود نگاه بی تابم

اندیشهٔ آن دو چشم رویایی

هرگز نبرد ز دیدگان خوابم

بدون متن

بدون متن

دیگر به هوای لحظه ای دیدار

دنبال تو در بدر نمی گردم

دنبال تو ای امید بی حاصل

دیوانه و بی خبر نمی گردم

بدون متن

بدون متن

در ظلمت آن اطاقک خاموش

بیچاره و منتظر نمی مانم

هر لحظه نظر به در نمی دوزم

وان آه نهان به لب نمی رانم

بدون متن

بدون متن

ای زن که دلی پر از صفا داری

از مرد وفا مجو ، مجو ، هرگز

او معنی عشق را نمی داند

راز دل خود به او مگو هرگز

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم