بر او ببخشایید


بر او ببخشایید

بر او که گاه گاه

پیوند دردناک وجودش را

با آب های راکد

و حفره های خالی از یاد می برد

و ابلهانه می پندارد

که حق زیستن دارد

بدون متن

بر او ببخشایید

بر خشم بی تفاوت یک تصویر

که آرزوی دوردست تحّرک

در دیدگان کاغذیش آب می شود

بدون متن

بر او ببخشایید

بر او که در سراسر تابوتش

جریان سرخ ماه گذر دارد

و عطر های منقلب شب

خواب هزار سالهٔ اندامش را

آشفته می کند

بدون متن

بر او ببخشایید

بر او که از درون متلاشیست

اما هنوز پوست چشمانش از تصوّر ذرات نور می سوزد

و گیسوان بیهُده اش

نومیدوار از نفوذ نفسهای عشق می لرزد

بدون متن

ای ساکنان سرزمین سادهٔ خوشبختی

ای همدمان پنجره های گشوده در باران

بر او ببخشایید

بر او ببخشایید

زیرا که مسحور است

زیرا که ریشه های هستی ِ بارآور شما

در خاکهای غربت او نقب می زنند

و قلب زود باور او را

با ضربه های موذی حسرت

در کنج سینه اش متورم می سازند .

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم