توبه شکستم


پیوسته من از شوق لب لعل تو مستم

زین ذوق که دارم خبرم نیست که هستم

در بادیهٔ عشق تو تا پای نهادم

یکباره بشد دین و دل و عقل ز دستم

از بس که نظر بر گُل رخسار تو دارم

شد شهره بهر شهر که خورشید پرستم

تو مهر ز من ای بت عیّار بریدی

من دل بخَم طرّه طرّار تو بستم

مُطرب تو بزن ساز نوائی بدرستی

ساقی تو بده باده که من توبه شکستم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم