رباعی شمارهٔ ۷
آبی که به روزگار بندد کیمُخت
تو گه پسرش نام نهی، گاهی دخت
خانی شد و پندار در او رخت نهاد
دیگی شد و امید در او سودا پخت
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم