بهار وزمستان


پسرم، ای " سروش " کوچک من!

ای چراغ شبان تار پدر!

تو یکی غنچه ای و من گل پیر -

تو شکفتی، ولی پدر پژمرد -

خرمی رفت از بهار پدر.

***

آمدی، تا پدر به خویش آید

نرم نرمک، ره سفر گیرد.

مرغ نوپای تازه پروازی

آمدی تا که مرغ خسته ی پیر -

زین قفس، جاودانه پر گیرد.

***

" من " و " تو" چیست؟ هیچ می دانی؟

معنی واژه های: " بود " و " نبود "

تو یکی برگ استواری و من -

برگ لرزنده بر درخت وجود

***

تو بهاری و من زمستانم

آمدی تا که من به خواب شوم

من چو برفم، تو همچو خورشیدی

پیش خورشید، باید آب شوم

***

پسرم، ای " سروش " کوچک من

تو بهاری و من زمستانم

تو بدین باغ، پا نهادی و من -

فصل بدرود گوی بستانم

***

" غنچه " لبخند می زند که دگر

باغ، جای " گل کهن " نبود

توئی آن نو دمیده غنچه ی من

با تو این باغ، جای من نبود

***

" باغ " گفتم، ولی خطا گفتم

عرصه ی ما " کویر" " باغ نما " ست

" ماه " و " خورشید" هم به دیده ی من -

دو - سیه گنبد "چراغ نما"ست

***

اگر این عرصه، باغ و، گر راغ است

ما که رفتیم، بر تو ارزانی

دارم امید، زین سفر نکشی -

همچو من، سالها پشیمانی.

۱۶/۶/۱۳۵۰

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم