ماهیگیر


در روزگاران خوشایند جوانی ـ

این زندگی در چشم من دریاچه ای بود

دریاچه ای آرام و روشن ـ

دریاچه ای پیروزه گون و آسمان رنگ

دریاچه ای با رقص خوش آهنگ « قو» ها

آکنده بود آغوش این دریاچه سبز ـ

از ماهیان سرخ رنگ « آرزو » ها

***

من آن زمان « صیاد » نیرومند بودم

هر روز و هر شب چون عقابی تیز پرواز ـ

با « دام » خود دنبال ماهی ها دویدم

چون مرغکان دنبال « ماهی » پر کشیدم

تا قعر دریا پیش ماهی ها رسیدم

اما بیکبار

حتی بیکبار ـ

در « تور » ـ تصویری هم از « ماهی » ندیدم .

***

یکعمر بگذشت

از چشم من بگریخت خورشید جوانی ـ

بی باده شد پیمانه های زندگانی ـ

مهتاب پیری گرد سیمین بر سرم ریخت ـ

آمد بدیدارم زمان ناتوانی .

***

امروز هم این زندگی در دیده من

دریاست ـ دریا

اما چه دریائیست ؟ دریائی کف آلود

دریای ابر اندود و پر طوفان و پر موج

دانم که ماهی های سرخ « آرزو »‌ها ـ

صدها هزاران در دل دریاچه خفته است

دانم که در هر گوشه دریای پر موج

دور از نگاه من، بسی « ماهی » نهفته است

***

اما چه حاصل ؟

امروز، من « صیاد » پیرم

در چنگ نیرومند پیری ها اسیرم

من پیر ماهیگیر بی تاب و توانم

با دست لرزان ـ

با پای خسته ـ

امروز، آن صیاد نیرومند دیروز ـ

از پا نشسته

نیروی دیدنها ز چشمم رخت بسته

از هر نسیم و موج، میلغزم بسختی

بس « تار‌» ها از « تور» صید من گسسته

در دستهایم قوت « پارو زدن » نیست

از سوی دیگر ـ

بس « تخته »‌ها از « قایق » عمرم شکسته

با خویش میگویم که: افسوس ـ

صیاد نیرومند دیروز ـ

امروز « پیر » است

دریای من دریای پر موج و شریر است

با اینچنین « دریا » و این « فرتوتی » من ـ

دیگر شکار ماهیان آرزوها ـ

بسیار دیر است

بسیار دیر است .

(( بیست و یکم مرداد ۱۳۵۱ ))

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم