شمارهٔ ۱۸۲ - فوج آهن


چون بدرید صبح پیراهن

جلوه گر گشت فوجی از آهن

سپهی کز نهیب نیزهٔ او

بردرد چرخ پیر پیراهن

لشگری کانعطاف خنجر وی

بگسلاند ز کهکشان جوشن

چون‌ برآید غریو، ‌روز نبرد

فوج‌ آهن ‌به جنبش آرد تن

آهنین قلعه‌ای بود جنبان

نه بر او در پدید و نی روزن

تیر بارد چنان که بر پرد

آهن ذوب گشته از معدن

بمب کوبد، چنان که درغلطد

سنگ خارا ز قله در دامن

میغی از تیغ برکشد که از آن

مرگ بارد به تارک دشمن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم