شمارهٔ ۹۷
نهاده کشور دل باز رو به ویرانی
که دیده مملکتی را بدین پریشانی
دلا مکن گله از کس که خوار و زار شود
هر آن که شد چو تو سرگشته در هوسرانی
ز تار زلف سیاه تو روز مشتاقان
بود سیاهتر از روزگار ایرانی
به پاس هستی ایرانیان برآور سر
ز خاک نیستی، ای اردشیر ساسانی
ببین به کشور ایران و حال تیرهٔ او
که پست و خوار و زبون باد جهل و نادانی
بهار بندهٔ حق باش و پادشاهی کن
که بندگان حقیقت کنند سلطانی
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم