شمارهٔ ۳۴ - شوخ‌چشم پاریسی


دیشب آن شوخ‌چشم پاریسی

رقص را پایهٔ نکو برداشت

گاه دستی به اشتها افشاند

گاه پایی به آرزو برداشت

قصه کوته حجاب عفت را

ماهرانه ز پشت و رو برداشت

ناگهان پای نازکش لغزید

بر زمین‌خورد و های‌وهو برداشت

دل‌زجا جست‌و همچوگل‌ز زمین

بدن نازنین او برداشت

دل مسکین ز بیم زحمت یار

گفتگوکرد و جستجو برداشت

یار دستی کشید در بن ناف

پرده از روی گفتگو برداشت

گفتم‌ای‌دوست‌حقه‌ات بشکست

گفت نشکست لیک مو برداشت

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم