رباعی مستزاد


پروانه و شمع و گل شبی آشفتند

در طرف چمن

وز جور و جفای دهر با هم گفتند

بسیار سخن

شد صبح‌، نه پروانه به جا بود و نه شمع

ناگاه صبا

برگل بوزبد و هر دو با هم رفتند

من ماندم و من

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم