آی کابل!


تو چه مقدار زخم در زخمی

تو چه بر باد رفته‌ای کابل

چه قَدَر دور مانده‌ای از خویش

وه چه از یاد رفته‌ای کابل

بدون متن

زخم‌هایِ عزیزِ ناسورت

بویِ گل‌هایِ یاس را بگرفت

همه جا بی‌جواب مانده غمت

هر طرف ماتمِ تو پا بگرفت

بدون متن

خونِ فَورانیِ گلویت را

خاکِ بی‌درد چون نگه دارد؟

چه کسی پاره‌هایِ نعشِ‌تو را

روی بر آفتاب بردارد؟

بدون متن

آی کابل،‌چه ساده‌ساده شکست

بتِ پندارِ آرزوهایت

چه قََدَر زخم هدیه دادندت

ناجوانمردها،‌عدوهایت

بدون متن

آی مظلوم‌خانهٔ تاریخ!

دوزخ از دیدنت پریشان شد

دستِ بیگانه آن‌چنان خَستَت

که دلِ سنگ و چوب بریان شد

بدون متن

نه صدایت به کهکشان برسد

نه دلت تابِ صبر می‌آرَد

این‌زمستان و این‌هم اندوهش

باش تا آسمان چه می‌بارد

بدون متن

اینک،‌اینک،‌شقاوتِ سرما

باز می‌سوزد استخوانت را

آی شهرِ گرسنه و تشنه

باز بسپار نیم‌جانت را

بدون متن

آی کابل من و تو می‌دانیم

همه یک کاسه است و یک آش است

زخم‌هایِ‌تو تازگی دارند

وآن‌چه که تازه‌تر نمک‌پاش است

بدون متن

یاد باد آن که آسمان رنگی

در قرینه به رنگِ آبی داشت

جلوهٔ کاذبِ امیدی بود

خاطر از خوبیی خرابی داشت

بدون متن

آی کابل! چه دردِ تلخی داشت

هدفِ تیرِ بی‌جواب شدن

گوش بر بانگِ خالیی دادن

دل‌خوش از جلوهٔ خراب شدن

بدون متن

آی کابل! گذشت دورهٔ کفر

رفت آن‌روزگارِ ویرانی

ناگهان رو‌به‌روی گردیدیم

با دوصد گونه نامسلمانی

بدون متن

اخترانِ امیدواری‌ها

گم شده،‌ناپدید گردیدند

از سرِ جهلِ نامسلمانان

کافران روسپید گردیدند

بدون متن

آن یکی میخ کوفت بر فرقی

وآن دگر ارّه کرد و چشم کشید

آن یکی قطعِ گوش و بینی کرد

وآن دگر قطع کرد و سر ببرید

بدون متن

آن یکی زیرِ نامِ پشتون کُشت

این یکی زیرِ نامِ هزّاره

کشته گشتند هر یکی هر سوی

بی‌گنه،‌بدنصیب،‌بیچاره

بدون متن

دستی بیگانگانِ بی‌آزرم

تا توانست نقش‌بازی کرد

بهرِ بر باد کردنِ این‌ملک

رنگ پیمود و فتنه‌سازی کرد

بدون متن

آی کابل! تو خوب دیدی که

گشت بر باد ارزِ انسانی

از جفاهایِ چند مزدبگیر

گم شد از چشمِ ما مسلمانی

بدون متن

نه جوانمردی از کسی دیدیم

نه ره و رسم از وطن‌داری

غیرِ طمّاعِ چند و قاتلِ چند

غیرِ خون‌خوارگیّ و غدّاری

بدون متن

باش تا بعد از این چه می‌آرند

رهزن و دزد و قاتل و مزدور

باش دیگر چه می‌رسانندت

حامیانِ نقابدارِ شرور

بدون متن

گرچه هر امرِ خوب و زشتِ زمان

نیست فارغ ز بویِ استثنا

لیک گَند آن‌چنان فراوان بود

که بپوشید رویِ استثنا

بدون متن

یاد باد آن‌که نعره‌هایِ بلند

می‌زدم من برایِ خشنودی

یک سر و گردن از همه برتر

می‌کشیدم صدایِ خشنودی

۲۲ سنبله ۱۳۷۱

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم