آغوش پشیمانی


چون به کام دل نشد، دستی در آغوشت کنم

می‌روم تا در غبار غم فراموشت کنم

سر در آغوش پشیمانی گذارم تا تو را

ای امید آتشین، با گریه خاموشت کنم

ای دل از این شام ظلمت گر سلامت بگذری،

صبح روشن را غلام حلقه در گوشت کنم

بعد از این‌، ای بی‌نصیب از مستی جام مراد!

از شراب نامرادی مست و مدهوشت کنم

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم