زندگی


چه می‌ جویم در این تاریکی ژرف‌؟، چه می ‌گویم میان زاری و آه

چه می‌نالم‌، نه درمان دارد این درد، چه می‌پویم‌، نه پایان دارد این راه

در این صحرای هول‌انگیز و تاریک، به دنبال چه می‌گردم شب و روز؟

چه می‌خواهم در این دریای ظلمت، از این امواج سرد عافیت‌سوز؟

به دستم‌: شمع خاموش جوانی، به پایم‌: داغ‌های ناتوانی...

به جانم‌: آتش بی‌ همزبانی، به دوشم‌: بار رنج زندگانی...

نه از کوی محبت رد پایی، نه از شهر وفا نور صفایی!

نه راه دوستی را رهنمایی، نه آهنگ صدای آشنایی

چه می‌پویم‌؟ - ره بی انتهایی، چه می‌جویم‌؟! - بهشت آرزو را

چه می‌نالم‌؟! - ز درد بی دوایی، چه می‌گویم‌؟! - حدیث عشق او را

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم