گناه دریا
چه صدفها که به دریای وجود
سینههاشان ز گهر خالی بود!
ننگ نشناخته از بی هنری
شرم ناکرده ازاین بی گهری
سوی هر درگهشان روی نیاز
همه جا سینه گشایند به ناز
زندگی ــ دشمن دیرینه ــ من
چنگ انداخته در سینة من
روزوشب با من دارد سر جنگ
هرنفس از صدف سینة تنگ
دامن افشان گهرآورده به چنگ
وان گهرها... همه کوبیده به سنگ!
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم