بیگانه


غم آمده، غم آمده، انگشت بر در می ‌زند

هر ضربهٔ انگشت او بر سینه خنجر می ‌زند

ای دل بکش یا کشته شو؛ غم را در این‌جا ره مده

‌گر غم در این‌جا پا نهد، آتش به جان درمی ‌زند

از غم نیاموزی چرا ای دلربا رسم وفا؟

غم با همه بیگانگی هر شب به ما سر می ‌زند

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم