بهار را باور کن


باز کن پنجره‌ها را، که نسیم

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می‌گیرد

و بهار

روی هر شاخه، کنار هر برگ

شمع روشن کرده ست.

*

همه چلچله هابرگشتند

و طراوت را فریاد زدند

کوچه یکپارچه آواز شده ست

و درخت گیلاس

هدیهٔ جشن اقاقی‌ها را

گل به دامن کرده ست

*

باز کن پنجره‌ها را ای دوست

هیچ یادت هست

که زمین را عطشی وحشی سوخت؟

برگ ها پژمردند؟

تشنگی با جگر خاک چه کرد؟

*

هیچ یادت هست؟

توی تاریکی شب‌های بلند

سیلی سرما با تاک چه کرد؟

با سر و سینه‌ء گل‌های سپید

نیمه شب باد غضبناک چه کرد؟

هیچ یادت هست؟

*

حالیا معجزه ء باران را باور کن

و سخاوت را در چشم چمن زار ببین

و محبت را در روح نسیم

که در این کوچه‌ء تنگ

با همین دست تهی

روز میلاد اقاقی ها را

جشن می‌گیرد!

*

خاک جان یافته است

‌تو چرا سنگ شدی؟

تو چرا این‌همه دلتنگ شدی؟

باز کن پنجره‌ها را

و بهاران را

باور کن

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم