سیاه


لحاف کهنه زال فلک شکافته شد

و پنبه کوچه و بازار شهر را پُر کرد

و دشت اکنون سرد و غریب و خاموش است

آهای لحاف پاره خود رابه بام ما متکان

که گرچه پنبه ما را

همیشه آفت خورد

و دشت سوخته از پنبه سپیده تهی ست

جهان به کام حریفان

پنبه در گوش است

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم