دیوار


در پیش چشم خسته ِ من دفتری گشود

کز سال های پیش

چندین هزار عکس در آن یادگار بود

تصویر رنگ مرده از یاد رفته ها

رخسار خاک خورده در خاک خفته ها

بدون متن

چشمان بی تفاوت شان چشمه ملال

لب های بی تبسم شان قصه زوال

بگسسته از وجود

پیوسته با خیال

بدون متن

هر صفحه پیش چشمم دیوار می نمود

متروک و غمگرفته و بیمار

هر عکس چون دریچه به دیوار

انگار آن چشم های خاموش

آن چهره های مات

همراه قصه هاشان از آن

دریچه ها

پرواز کرده اند

بدون متن

در موج گردباد کبود و بنفش مرگ

راهی در آن فضای تهی باز کرده اند

پای دریچه ای

چشمم به چشم مادر بیمارم اوفتاد

یادش بخیر

او از همین دریچه به آفاق پر گشود

رفت آن چنان که هیچ نیامد دگر فرود

ای آسمان تیره تا جاودان تهی

من از کدام

پنجره پرواز میکنم

وز ظلمت فشرده این روزگار تلخ

سوی کدام روزنه ره باز می کنم 

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم