آفتاب و گل...
من و شب هر دو بر بالین این بیمار بیداریم.
من و شب هر دو حال درهم آشفتهای داریم.
بدون متن
پریشانیم، دلتنگیم
به خود پیچیدهتر، از بغض خونین شباهنگیم.
بدون متن
هوا: دَم کرده، خونآلود، آتشخیز، آتشریز،
به جانِ این فرو غلتیده درخون
آتش تب تیز !
بدون متن
تنی اینجا به خاک افتاده
پرپر میزند در پیش چشم من
که او را دشنهآجین کرده دست دوست یا دشمن
وگر باور توانی کرد دست دوست با دشمن!
*
جهان بی مهر میماند که می میرد مسیحایی
نگاهی میشود ویران که میارزد به دنیایی
*
من این را نیک میدانم، که شب را، ساعتی دیگر،
فروزان آفتابی هست
چون لبخند گل پیروز.
شب آیا هیچ میداند گر این بدحال،
نماند تا سحرگاهان
- زبانم لال،
جهان با صد هزاران آفتاب و گل،
دگر در چشم من تاریک تاریک است
چون امروز
ارسال
سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم