در آن جهان خوب...


آیا اجازه دارم،

از پای این حصار

در رنگ آن شکوفه شاداب بنگرم

وز لای این مُشبَّکِ خونینِ خارخار،

ــ این سیم خاردار ــ

یک جرعه آبِ چشمه بنوشم؟

« بیرون جلوی در ۱ »

چندان که مختصر رمقی آورم به دست،

در پای این درخت، بیاسایم،

آیا اجازه دارم؟!

بدون متن

یا همچنان غریب، ازین راه بگذرم،

وین بغض قرن‌ها « نتوانی» را

چون دشنه در گلویِ صبورم فرو برم؟

بدون متن

در سایه زار پهنهء این خیمهء کبود،

خوش بود اگر درخت، زمین، آب، آفتاب،

مال کسی نبود!

یا خوبتر بگویم؟

مالِ تمامِ مردمِ دنیا بود!

بدون متن

دنیای آشنایان، دنیای دوستان،

یک خانهء بزرگ جهان و،

جهانیان،

یک خانواده،

بسته به هم تار و پود جان!

با هم، برای هم.

با دست‌هایِ کارگشا، پا به پای هم.

بدون متن

در آن جهانِ خوب،

در دشت‌های سرسبز،

پرچین آن افق!

در باغ‌های پرگُل

دیوارِ آن نسیم،

بدون متن

با هر جوانه جوشش نور و سرورِ عشق،

در هر ترانه گرمی ناز و نوای مهر،

لبخند باغکاران تابنده چون چراغ،

گلبانگِ کشت‌ورزان،

پوینده تا سپهر؛

بدون متن

ما کار می کنیم.

با سینه‌های پر شده از شوق زیستن.

با چهره‌های شاداب چون باغ نسترن،

با دیدگان سرشار، از دوست داشتن!

ما عشق می فشانیم،

چون دانه در زمین.

بدون متن

ما شعر می سراییم،

چون غنچه بر درخت!

همتای دیگرانیم،

سرشار از سرود،

از بند رستگانیم

آزاد، نیک بخت...!

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم