با زبان اشک، اینک ...


من، از زبان آب، پرنده، نسیم، ماه

با مردم زمانه سخن ها سروده ام

بدون متن

من، از زبانِ برگ

درد درخت را

بدون متن

در زیر تازیانهء بیداد برق و باد

درپیش چشم مردمِ عالم گشوده ام

بدون متن

من از زبان باران،

غمنامه ءبلند،

بسیار خوانده ام

بدون متن

تا از زبان صبح

نور امید را به شما ارمغان کنم،

شب های بی ستاره

بیدار مانده ام!

*

اینک،

ــ خدای داند ــ دیریست، با شما

من، با همین زبانِ شما

با همین کلام

هر جا رسیده ام سخن از مهر گفته ام

آوخ ، که پاسخی به سزا کم شنفته ام

بدون متن

من، واژه واژه، مثل شما حرف میزنم

من، سال هاست بین شما، با همین زبان

فریاد میکنم :

ــ اینگونه یکدیگر را در خون میفکنید

پرهای یکدیگر را،

اینگونه مشکنید !

مرگ است این گلوله چرا می پراکنید؟

بدون متن

ننگ است...

برای چه میزنید ؟

*

بدون متن

آیا شما،

یک لحظه، یک نفس، نه، که یک بار ،

در طول زندگانیِ تان فکر می کنید؟

بدون متن

سوگند می خورم همه با هم برادرید،

در چهره ی برادر با مهر بنگرید!...

*

بدون متن

من، از زبان باران،

من، از زبان برگ،

من، از زبانِ باد، نمیگویم این سخن

من ،واژه واژه مثل شما حرف میزنم

من ،

با زبان اشک، اینک...

آیا شما، به خواهش من، پی نمی برید؟

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم