دوستی


دل من دیر زمانی است که می پندارد ؛

« دوستی » نیز گُلی است؛

مثل نیلوفر و ناز ،

ساقهء تُردِ ظریفی دارد .

بی گمان سنگدل است آنکه روا می دارد

جان این ساقه نازک را

ـ دانسته ـ

بیازارد !

بدون متن

*

بدون متن

در زمینی که ضمیر من و توست ،

از نخستین دیدار ،

هر سخن، هر رفتار ،

دانه هایی ست که می افشانیم .

برگ و باری است که می رویانیم

آب و خورشید و نسیمش «مهر» است

بدون متن

گر بدان گونه که بایست به بار آید،

زندگی را به دل‌انگیزترین چهره بیاراید .

آنچنان با تو در آمیزد این روحِ لطیف،

که تمنای وجودت همه او باشد و بس .

بی‌نیازت سازد ، از همه چیز و همه کس .

*

بدون متن

زندگی ، گرمی دل های به هم پیوسته ست

تا در آن دوست نباشد همه درها بسته ست .

*

بدون متن

در ضمیرت اگر این گُل ندمیده است هنوز ،

عطر جان‌پرور عشق

گر به صحرای نهادت نوزیده است هنوز

دانه ها را باید از نو کاشت.

بدون متن

آب و خورشید و نسیمش را از مایهء جان

خرج می باید کرد .

رنج می باید برد .

دوست می باید داشت !

بدون متن

*

بدون متن

با نگاهی که در آن شوق برآرد فریاد

با سلامی که در آن نور ببارد لبخند

دست یکدیگر را

بفشاریم به مهر

جام دل هامان را

مالامال از یاری ، غمخواری

بسپاریم به هم

بسراییم به آواز بلند :

ـ شادی روی تو !

ای دیده به دیدار تو شاد

باغِ جانت همه وقت از اثر صحبت دوست

تازه ،

عطر افشان

گلباران باد .

.

http://afasoft.ir/post/۵۴

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم