شادیِ خویش


من، که شب صدای بال ماهتاب را،

بانگ پر گشودن شهاب را،

بدون متن

من که شب، صدای پای خواب را؛

روشن و روان،

ــ به گوش جان ــ

شنیده ام؛

روزها و روزها

با همه گرسنگی و تشنگی

نشنوم چرا

این همه شکایت، این همه ملال

این همه فغان برای نان و آب را؟

بدون متن

شادیِ تو،

ای سرشت و سرنوشت!

ای روانِ ره شناس!

شادیِ تو،

با سپاس!

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم