ناسازگار
سرانجام بشر را، این زمان، اندیشناکم، سخت
بیش از پیش
که می لرزم به خود از وحشت این یاد.
نه می بیند،
نه می خواند،
نه می اندیشد،
این ناسازگار، ای داد!
نه آگاهش توانی کرد، با زاری
نه بیدارش توانم کرد، با فریاد!
بدون متن
نمیداند،
براین جمعیت انبوه و این پیکار روزافزون
که ره گم می کند در خون،
ازین پس، ماتم نان می کند بیداد!
بدون متن
نمی داند،
زمینی را که با خون آبیاری می کند،
گندم نخواه داد!
دلافروزتر از صبح
چه زیباست که چون صبح، پیام ظفر آریم
گل سرخ،
گل نور،
ز باغ سحر آریم.
چه زیباست، چو خورشید،
درافشان و درخشان
زآفاق پر از نور، جهان را خبر آریم .
بدون متن
همانگونه که خورشید، بر اورنگ زر آید،
خرد را بستاییم و،
بر اورنگ زر آریم.
چه زیباست، که با مهر،
دل از کینه بشوییم.
چه نیکوست که با عشق،
گل از خار برآریم.
گذرگاه زمان را،
سرافراز بپوییم.
شب تار جهان را
فروغ از هنر آریم.
اگر تیغ ببارند، جز از مهر نگوییم
وگر تلخ بگویند،
سخن از شکر آریم.
بیایید،
بیایید،
ازین عالم تاریک
دلافروزتر از صبح،
جهانی دگر آریم!
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم