کو... کو...؟


شبی خواهد رسید از راه،

که می‌تابد به حیرت ماه،

می‌لرزد به غربت برگ،

می پوید پریشان، باد.

بدون متن

بدون متن

فضا در ابری از اندوه

درختان سر به روی شانه‌های هم

ــ غبارآلود و غمگین ــ

راز واری را به گوش یکدگر

آهسته می گویند.

بدون متن

دری را بی‌امان در کوچه‌های دور می کوبند.

چراغ خانه‌ای خاموش،

درها بسته،

هیچ آهنگ پایی نیست.

کنار پنجره، نوری، نوایی نیست ...

بدون متن

هراسان سر به ایوان می‌کشاند بید

به جز امواج تاریکی چه خواهد دید؟

بدون متن

مگر امشب، کسی با آسمان، با برگ، با مهتاب

دیداری نخواهد داشت؟

بدون متن

به این مرغی که کوکومی زند تنها،

مگر امشب کسی پاسخ نخواهد داد؟

مگر امشب دلی در ماتم مردم نخواهد سوخت

مگر آن طبع شورانگیز، خورشیدی نخواهد زاد؟

کسی اینگونه خاموشی ندارد یاد...

بدون متن

شگفت انگیز نجوایی است!

در و دیوار

به دنبال کسی انگار

می گردند و می‌پرسند:

از همسایه، از کوچه.

درخت از ماه،

ماه از برگ،

برگ از باد!

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم