دیوار


پشت این کوه بلند

لب دریای کبود

دختری بود که من

سخت می خواستمش

و تو گویی که گالی

آفریده شده بود

که منش دوست بدارم پرشور

و مرا دوست بدارد شیرین

و شما می دانید

آه ای اخترکان خاموش

که چه خوش دل بودیم

من و او مست شکر خواب امید

و چه خوشبختی پاک

در نگاه من و او می خندید

وینک ای دخترکان غماز

گر نه لالید و نه گنگ

بگشایید زبان

و بگویید که از یک بهتان

چون شد این چشمه غبار آلوده

و میان من و او

اینک این دشت بزرگ

اینک این راه دراز

اینک این کوه بلند

سخنان دوستان
سخنی از دوستان برای این شعر وجود ندارد
از سخن شما دوست عزیز, خوشنود می شویم